عشق نابود کننده زمان است و زمان نابود کننده عشق
تنها تر از یک برگ
با بار شادی های مهجورم
در اب های سبز تابستان
ارام می رانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غم های پاییزی
در سایه ایخود را رها کر دم
در سایه بی اعتبار عشق
در سایه فرار خوشبختی
در سایه ناپایداری ها ......(فرخزاد)
شعر ای خدای افسونگر تو مرا تسکین ده.
اه شب های من چه تاریک است
وقشنگ ترین ستاره من خاموش
صدای هق هق گریه درونم را می شکند
و چه ناپیدا
کاش تو را نمی دیدم
شاید همان به که اسای سفیدی داشتم
زیبایی باطنت را چه کنم
صدای دلنوازت را چه کنم
روح قشنگت را چه کنم
کاش ساده نگر بودم تا ساده عاشق می شدم
کاش بازیگر بودم تا به بازی عاشق می شدم
کاش هوسران بودم تا به مستی عاشق می شدم
حتما نا بینایان هم عاشق می شوند.