خدا حافظی از ابادان
نیم از شب گذشته بود
سنگینی یک عشق وجودم را متلاشی میکرد
و خرده های ان را وجودی که هنوز نشناخته بودمش جمع می کرد
چقدر من تنهام واین صدای احساسم نیست
باوری است که ذره ذره وجودم ان را درک می کرد
کاش من خود بودم ونیروی درونم را اشکار می کردم
کاش جرات این را داشتم که به کسی بگویم دوستت دارم
اری دوستت دارم و این جمله را انقدر تکرار کنم تا باور کند و ای
کاش از من گفتن خود رهایی میافتم واین ترس لعنتی از وجودم رخت بر می بست
کاش به حرف های خود اعتماد داشتم ...
اصلا از بازی کلمات خسته شدم کی هستم کجا هستم چه می کنم.
عزيزم .من اصلا بلد نيستم چه زطوری لينک بدم.
عزیزم کاری نداره فقط در فسمتی که یادداش
سلام .. همیشه وقتی دل به کسی می بندیم زود از ما جدا میشه .. چه حکمتی داره خدا می دونه .. در پناه حق
سلام
ممنون که به من سر زدی.
امیدوارم که موفق باشی.