(بعد از جشن خدا حافظی از ابادان)

خدا حافظی از ابادان
نیم از شب گذشته بود
سنگینی یک عشق وجودم را متلاشی میکرد
و خرده های ان را وجودی که هنوز نشناخته بودمش جمع می کرد
چقدر من تنهام واین صدای احساسم نیست
باوری است که ذره ذره وجودم ان را درک می کرد
کاش من خود بودم ونیروی درونم را اشکار می کردم
کاش جرات این را داشتم که به کسی بگویم دوستت دارم
اری دوستت دارم و این جمله را انقدر تکرار کنم تا باور کند و ای
کاش از من گفتن خود رهایی میافتم واین ترس لعنتی از وجودم رخت بر می بست
کاش به حرف های خود اعتماد داشتم ...
اصلا از بازی کلمات خسته شدم  کی هستم کجا هستم چه می کنم.

نظرات 4 + ارسال نظر
امير سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:13 ق.ظ http://khate-kaj.blogsky.com

عزيزم .من اصلا بلد نيستم چه زطوری لينک بدم.

محمد سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:18 ق.ظ http://bivafaee.blogsky.com

عزیزم کاری نداره فقط در فسمتی که یادداش

شکوفه سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:25 ق.ظ http://haramedelam.blogsky.com

سلام .. همیشه وقتی دل به کسی می بندیم زود از ما جدا میشه .. چه حکمتی داره خدا می دونه .. در پناه حق

یلدا شنبه 25 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:10 ب.ظ http://mouood.blogsky.com/

سلام
ممنون که به من سر زدی.
امیدوارم که موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد